چند خطی مهمان من باش آقای غریبم
این بار از چه بگویم ،رضا جان ،محبوب دلها .امام آشنایم ...
از دلتنگی هایم که گه گاهی راه نفسم را می بندد یا از بغض های مرطوبم که پشت لبخندم پنهان است ؟!!!
از عشقت بگویم که روز به روز پر رنگ تر می شود و این دل کوچکم روز به روز بی قرار تر .؟
از انتظار بگویم ...؟
از این واژه خاکستری که تا کسی طعمش را نچشد درک نمیکند چقدر حس غریبی است منتظر کسی بودن و چشم به در دوختن وگوش به زنگ بودن!
از انتظار خوانده شدن به درگاهت بگویم
یا از انتظار برای هق هق زدن میان صحن هایت و لرزیدن دلم هنگام چشم دوختن به ایوان و سقا خانه ات ...؟
از قاب عکس خانمان برایت بگویم که به زیبایی حریمت را جلوه گر است و گاهی بی اختیار غرق در عکس ،خود را روبروی ضریحت میبینم .؟
آقا ... به راستی چند وقت است ندیدمتان ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بس نیست مولا ؟!!!!
این فراغ من را جان به سر کرده ،دلم بد هوای مشهدتان را کرده ،
دلم پر از درد است و آه ،همه ی پزشک ها زیارتتان را تجویز کرده اند برای سبک شدن .
نسخه به دست ،چشم انتظار دعوتتان هستم ...
چشمانم سو سو می کنند و اکسیر گنبد طلاییتان را کم دارند.
آقای مهربانم ،
ای عشق ، خاتمه بخش این بی قراری ها باش ، طبیب این دل بیمارم باش،این بار عاجزانه التماس میکنم مرا بخوان مولا ... مولا !
به امید روزی که صدای نقاره هایت بپیچد لابلای سکوت این دل بی چراغم،
به امید روزی که این بار خیالت که به وقت غروب سراغم می آید، خیال نباشد ،توهم نباشد ،دلخوشی باطل نباشد !
مرا بخوان مولا ...